به گزارش پایگاه خبری کرج امروز، با گرم شدن تنور مبارزات انقلاب اسلامی در سراسر کشور، هرروز بر اهمیت و جایگاه شهر کرج در این مسیر افزوده میشد عواملی چون شناخته شدن این شهر بهعنوان شاهراه دسترسی نقاط مختلف کشور به پایتخت، تبدیلشده این دیار به محل اختفای مبارزان به دلیل نزدیکی به تهران، محله محله بودن و جو غالب مذهبی حاکم بر آن، حضور بسیاری از بزرگان مبارز نظیر آیتالله طالقانی براثر تبعید و حصر خانگی در این منطقه، وجود دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران که زمینهای برای حضور جوانان دانشجو و فعالیت انقلابی فراهم کرده بود، موجب تقویت روحیه مبارزاتی مردم کرج و شکلگیری راهپیمایی عظیم و گسترده شد.
نگاهی به حوادث ۱۹ تا ۲۲ بهمن ۵۷
با بحرانی شدن اوضاع کشور در اثر تظاهرات میلیونی علیه حکومت شاهنشاهی و سقوط پیدرپی دولتها، دستور حکومتنظامی در تمام نقاط ایران به اجرا درآمد.
با عاجز ماندن گارد جاویدان تهران در مقابل تظاهرکنندگان و هما فرانی که قصد پیوستن به مردم را داشتند دستور استفاده از قوای کمکی مستقر در مناطق حساس کشور ازجمله لشکر ۸۱ کرمانشاه صادر شد قبل از عزیمت لشکر کرمانشاه لشکر ۱۶ زرهی قزوین که به پایتخت نزدیکتر بود در شانزدهم بهمن حرکت خود را به سمت تهران آغاز کرد اما در خروجی قزوین توسط مردم متوقف شد و بهاجبار به سمت قزوین بازگشت لشکر قزوین سه روز بعد این بار مخفیانه حرکت به سمت تهران را از سر گرفت و پیش از آنکه وارد کرج شود از انسداد راه توسط مردم مطلع شده و از سمت اشتهارد بهطرف «مردآباد» تغییر مسیر داد.
شب نوزدهم بهمن اهالی همایون ویلای محمد شهر متوجه عبور این لشکر به سمت کرج شده و مردم مناطق اطراف را باخبر کردند تا ورودی اتوبان را در زیر پل مردآباد مسدود کنند هرچند واحدهایی از این تیپ موفق شده بودند خود را به اتوبان رسانده و به تهران بروند قوای اصلی آنها صبح روز نوزدهم در زیر پل مردآباد - کرج متوقف شدند بعدازظهر آن روز سران انقلابی و روحانیون شهر در مذاکره با فرماندهان تیپ زرهی قزوین توانستند آنها را از ادامه مسیر منصرف کرده و به تسلیم خویش درآوردند.
تجهیزات و ادوات این نیرو به دانشکده کشاورزی و دانشکده پلیس منتقل شد سربازان همراه مردم به خانههای آنها رفتند و فرماندهان درجهداران و افسران تا پیروزی انقلاب در دانشکده پلیس نگهداری شدند بعدازظهر روز ۲۲ بهمن همه آنها آزاد شدند تا به شهرهای خود بازگردند.
شب نوزدهم بهمن اهالی همایون ویلای محمد شهر متوجه عبور این لشکر به سمت کرج شده و مردم مناطق اطراف را باخبر کردند تا ورودی اتوبان را در زیر پل مردآباد مسدود کنند هرچند واحدهایی از این تیپ موفق شده بودند خود را به اتوبان رسانده و به تهران بروند قوای اصلی آنها صبح روز نوزدهم در زیر پل مردآباد - کرج متوقف شدند بعدازظهر آن روز سران انقلابی و روحانیون شهر در مذاکره با فرماندهان تیپ زرهی قزوین توانستند آنها را از ادامه مسیر منصرف کرده و به تسلیم خویش درآوردند.
شب نوزدهم بهمن اهالی همایون ویلای محمد شهر متوجه عبور این لشکر به سمت کرج شده و مردم مناطق اطراف را باخبر کردند تا ورودی اتوبان را در زیر پل مردآباد مسدود کنند
لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه نیز پس از عبور از موانع ایجادشده در مسیر ازجمله شهر همدان در حوالی مردآباد کرج در پشت پلی که توسط مردم مسدود شده بود متوقف شد این لشکر توانست بعد از دو ساعت توقف با شلیکهای هوایی مردم را پراکنده ساخته و به راه خود ادامه دهد این نیرو صبح روز بیستم بهمن بار دیگر توسط حدود دو هزار نفر از مردم مناطق مختلف در حوالی عباسآباد متوقف شد این توقف تا ساعت ۱۰ صبح به طول انجامید چراکه مردم با هر چه که در توان داشتند جاده را در چندین نقطه مسدود کرده بودند.
ارتشیها با دیدن این موانع ایجادشده و احتمالاً شنیدن خبر شکست گارد تهران از طریق بیسیم روحیه خود را ازدستداده و از اصرار خود برای رفتن به سمت تهران دست برداشتند در حین مذاکره مردم و فرماندهان تعدادی از سربازان به تحریک مردم تصمیم گرفتند فرار کنند با کشته شدن اولین نفر از ارتشیها توسط یکی از فرماندهان بهشدت درگیری دامن زده شد و اولین نفر از مردم نیز که «علیاکبر طهماسبی» نام داشت به شهادت رسید پسازآن دو نفر دیگر به نامهای «مصطفی ملاحسنی» و «علی عبدی» همانجا به شهادت رسیدند.
در ادامه وقایع نوزدهتا بیست و دوم بهمنماه سال ۵۷ را از زبان شهروندان کرجی میخوانید، غلامحسین قره خانلو اولین شهروندی است که خاطره خود در خصوص بستن اتوبان بر روی ارتش شاهنشاهی را بیان میکند.
غروب بیست دوم بهمن / مردآباد کرج
غروب بود و هوا ابری از اشتهارد خبر آوردند که نیروهای ارتشی از طرف همدان میآیند و میخواهند به تهران بروند، برای متوقف کردنشان باید آماده میشدیم اما هنوز هیچ کاری نکرده بودیم نیم ساعت بعد سروکله دو جیپ ارتشی هم پیدا شد برای شناسایی و پاکسازی جاده میخواستند تا تهران بروند چند سرباز و استوار بودند و افسری بینشان نبود، حاج کریم وعدهای از انقلابیون مردآباد با آنها درگیر شدند و خلع سلاحشان کردند بعد آنها را به خانهای در خیابان نصر بردند و زندانی کردند آن موقع خانه ما هم در همان خیابان بود.
خواب بودم که آقای اصلانی و چند نفر دیگر سراسیمه در زدند قبل از اذان صبح بود ساعت ۴ یا ۵ صبح، در را که باز کردم، گفتند؛ زود باش لباس بپوش که دارند میآیند باید برویم جاده را با شن و ماسه ببندیم پرسیدم از کجا میدانید، گفتند همینهایی که غروب گرفتیم به حرف آمدهاند آن زمان من دو کمپرسی داشتم چندنفری هم که دم در ایستاده بودند کمپرسی داشتند باران تندی میبارید کاپشنم را برداشتم و سریع زدن بیرون راه افتادیم سمت زمین خالی دیوار کشیدهای به نام «چهاردیواری» که ماشینهای سنگینمان را آنجا پارک میکردیم.
بهمحض ورود یکی از بچهها استارت لودر را ضد من هم چراغهای ماشین را روشن کردم هنوز از جایمان حرکت نکرده بودیم که یک نفر دواندوان آمد و گفت خاموشکنید، خاموشکنید میگیرندتان یکی از اهالی به نام حسین آرکشی را خواباندهاند کف خیابان و ماشین اش را هم گرفتهاند.
سریع خاموش کردیم گفت؛ نیروهای گشت زنی ارتش از کرج آمدهاند والان دور میدان ایستادهاند هفت هشت نفرند همه مسلح، نیم ساعت همانجا توی چهاردیواری ماندیم سروگوشی آب دادیم، دیدیم برگشتند سمت کرج ما هم بیرون آمدیم و از فرعیها یکراست رفتیم خانههایمان مدتی خانه ماندیم بعد با چند نفر دیگر رفتیم «حسن» و «حسین قلیچ» را پیدا کنیم که آهنفروشی داشتند سراغشان را که گرفتیم گفتند موتور جوششان را برداشتهاند و رفتهاند طرف «رودشور»، رود شور پلی بتنی داشت رفته بودند از دو طرف به پل نرده جوش بزنند و مسدودش کنند.
صبح ۲۱ بهمن ۵۷ جاده مردآباد بهطرف کرج
هوا تقریباً روشنشده بود بهجز عدهای که در تقلای جلوگیری از عبور ارتش بودند رفتوآمدی در خیابانها نبود عدهای داشتند همه تیرآهنهای آهنفروشی را با کامیون و خاور و وانتبار میکردند و آنها را نزدیک سهراه «سردر آباد» در چند جای جاده بهصورت افقی و به فاصله دو متر به دو متر توی جاده میریختند.
گروهان ارتش تیرهای جوش دادهشده پل را شکسته بود و داشت به سردر آباد نزدیک میشدند از تیرآهنها هم عبور کردند خواستند دوباره حرکت کنند که دستهای از مردم جلوی ماشینهایشان ایستادند و یکصدا شعار دادند «ارتش برادر ماست» فرمانده شان که سرهنگ بود رو به مردم فریاد میزند متفرق شوید و به خانههایتان بروید اما کسی به حرفهایش گوش نمیداد.
با صدای تیر سربازها جمعیت به کوچهپسکوچهها فرار کردند عدهای دیگری که میدانستند تیرها هوایی است ماندند و در دو شانه خاکی جاده به شعارها ادامه دادند نیم ساعت طول کشید تا مردم متفرق شوند و دوباره گروهان ارتش راه افتاد ما همپشت سرشان راه افتادیم و شروع کردیم به شعار دادن آنهایی هم که رفته بودند همراه عدهای دیگر برگشتند این بار از بزرگ و کوچک و پیر و جوان میگفتیم «نصر و من الله و فتح قریب» سربازهای گروهان ارتش ۵۰ و یا ۶۰ نفر بیشتر نبودند آنها تجهیزات و فرمانده هانشان را در میان گرفته بودند.
گروهان ارتش تیرهای جوش دادهشده پل را شکسته بود و داشت به سردر آباد نزدیک میشدند از تیرآهنها هم عبور کردند خواستند دوباره حرکت کنند که دستهای از مردم جلوی ماشینهایشان ایستادند و یکصدا شعار دادند «ارتش برادر ماست»
و بهصورت پیکان تفنگ به دست آمادهی شلیک قدمبهقدم جلو میرفتند اطراف جاده پر از باغ و جنگل بود همچنان پشت سرشان میرفتیم اما فاصله ۵۰ متری خود را با آنها حفظ میکردیم آنها هم همینطور میرفتند نرسیده به چهارراه عباسآباد که امروز به آن پل شهدا میگویند عده دیگری از سمت محمدآباد و عباسآباد به ما اضافه شدند مثلاینکه شعارها کار خودش را کرده بود ما که ترسمان از آنها ریخته بود به گروهان نزدیکتر شدیم یکی از استوارها به سمت ما آمد تا به ما بپیوندد یک نفر کتش را درآورد که استوار بگیرد و به پوشد تا شناخته نشود فرمانده شان تا استوار را دید به او شلیک کرد و او همانجا شهید شد با این اتفاق دل سربازها هم خالی شد با حمله ما سربازها شروع به تیراندازی کردند این بار تیرها هوایی نبود من وعدهای زیادی از مردم «مردآباد» فرار کردیم توی درختها و باغها و از همانجا برگشتیم سمت آبادی وقتی رسیدیم ساعت ۱۱ صبح بود بعدها شنیدم که هفت نفر از هر دو طرف در این درگیری کشته شدند عدهای از سربازها تسلیمشده وعدهای هم فرار کرده بودند شب را اصلاً نخوابیدیم ملت آرام و قرار نداشتند میرفتیم بیرون و شعار میدادیم، میرفتیم مسجد و خبر میگرفتیم صبح زود که برای راهپیمایی میخواستیم به کرج برویم ماشینهای سوخته ارتش را دیدیم که در کنار جاده رهاشده بود.
محمد مهین خاکی یکی دیگر از شهروندانی است که خاطرات خود از عبور لشکر رژیم شاه از اتوبان کرج را بیان میکند.
شب بیست و یکم بهمنماه ۵۷
پدرم حاج احمد و خدابیامرز عمویم از همایون ویلا و مرحوم نصیر زارع از محمدآباد به همراه عدهای از بزرگترها در محل جمع شدند و بهطرف مردآباد حرکت کردند یک دستگاه جوش هم با خودشان بردند تا پل رودشور را با آهن مسدود کنند با لودر هم جلویش خاک ریخته بودند تا دسته دوم نتوانند ازآنجا عبور کند آنها شب را همانجا ماندند و کشیک دادند.
یک گروهان از آن گردان پشت رودخانه متوقف شد و گروهان دیگر در ناحیه «حصارک» به دلیل نامناسب بودن جاده بوئینزهرا به اشتهارد حرکتش کُند شده بود، مردم خبردار شده بودند؛ وگرنه مثل گروهانی که به تهران رسیده بود آنها هم میتوانستند ازاینجا بگذرند.
صبح روز بیست و یکم بهمن ۵۷
نیروهای پشت پل رودشور اول صبح ماشینهایشان را سبک کرده و از پل رد شده بودند صدای درگیری آنها را از طرف مردآباد میشنیدیم، مردم چون آن روزها مرتب به راهپیمایی کرج و تهران میرفتند صدای تیرها را میشناختند اکثر مردم بالای پشتبام هاشان رفته بودند که ببینند این سروصداها از کجا میآید.
جاده تا مردآباد باریک و پردرخت بود مردم با تنه بُریده درختها جاده را بسته بودند تا اگر احیاناً نیروها نظامی رژیم شاه از پل رودشور گذشتند نتوانند از آن منطقه رد شوند.
نیروهای ارتش که از مردآباد گذشته بودند سر عباسآباد توسط مردم متوقف شدند من که رسیدم «ابراهیم معطری» بالای ماشین ایستاده بود و داشت برایشان حرف میزد با لهجه کرمانشاهی با آنها میگفت؛ «من خودم کرمانشاهی هستم، میخواهید بروید مردم را بکشید، فکر میکنید مردم میگذارند ازاینجا رد شوید، نمیگذارند تکان بخورید پس بروید و تسلیم شود.»
خاطراتی که خوانید برگرفته از کتاب «صلای صبح» بود، در این کتاب وقایع نوزدهتا بیست و دوم سال ۵۷ در شهرستان کرج بیانشده است.
این کتاب به قلم «خانزاد محمودی» به رشته تحریر درآمده است و توسط انتشارات سوره مهر زیر نظر حوزه هنری منتشر شده است.
ارسال نظر